فرهنگی و آموزشی

آموزش و پرورش- علمی- فرهنگی-دانلود-طرح درس- سرگرمی آموزشی- مقالات ویژه - نمونه سوال

فرهنگی و آموزشی

آموزش و پرورش- علمی- فرهنگی-دانلود-طرح درس- سرگرمی آموزشی- مقالات ویژه - نمونه سوال

فرهنگی و آموزشی
این وبلاگ با هدف ارتباط بیشتر و مستمر با همکاران عزیز و زحمتکش(معلمان و دانشجو معلمان) و دانش آموزان راه اندازی شده است در این وبــــــلاگ قــصد داریم با کمــــک و مساعدت شما عزیزان و استفاده از نظرات ارزشمند شما گامی در جهت افزایش سطح علمی یکدیگر بنماییم.
مسلما هر مطلب ارزشمندی که از جـــانـــب شـــما عـــزیزان در مـــوارد تدریس،یادگیری و یا ارزشیابی برای ما ارسال شود به نام خود شما در وبلاگ گنجانده می شود.
ایمیل: bahmankazemi@hotmail.com

پیروز و سربلند باشید.
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان» ثبت شده است

نامه ی گنجشک به انسانی که دوست داشت پرنده باشد

خواستم بگویم زیاد فرقی نمی کند .من همان گنجشکم همان گنجشکی که می خواست آزاد باشد همان گنجشکی که هر وقت دلش می گرفت داد می زد. پرواز می کرد و به ظاهر آزاد بود (اما نبود ) .همان گنجشکی که روزی پرواز کردن را از مادرش آموخت ، آن هم نه برای اینکه که واقعا از آن لذت ببرد بلکه به خاطر اینکه که خود را از دست حوادثی که ممکن است در زندگی برایش پیش آید، برهاند مادرش زمانیکه پرواز را به او یاد می داد ، آینده ی سراسر رنج و مشقت فرزند را می دید اما به روی خودش نمی آورد.

کاش پرواز تنها برای پرواز کردن بود و نه برای رهانیدن خود از دست حوادث روزگار من هم آن گنجشکی هستم که فکر می کنی شادم اما اینگونه نیست من هم درد و رنج مردم را می بینم اما نمی توانم چیزی بگویم ما هم مسخره می شویم آن هم زمانیکه با کلاغان هستیم آنها به جثه ریز ما می خندند به پرواز ما ایراد می گیرند وهر وقت اراده کنند ما را می درند ما همیشه برای رفتن آماده ایم اما تا آخرین لحظه رفتنما ن خبر از رفتن خود نداریم ما هم می ترسیم از این که بگوییم چه در دل داریم چه که روزگار همین است کلاغ به جثه ی ریز ما می خندد ما به پر سیاه او – این رسم روزگار است چه باید بکنیم یک روز باید پرواز را یاد گرفت ویک روز باید آن را به دیگری آموخت . نه من می توانم پرواز نکنم و نه تو می توانی راه نروی این طبیعت ماست من پرنده ام وتو انسان تا به حال فکر کرده ای که من در زمستان چه می کنم؟ چه می خورم؟ یا چه می پوشم؟ یا به این فکر کرده ای که چرا لانه ام را در بلندی می سازم ؟

آری من هم از سرما می ترسم از بی غذایی فرزندانم می هراسم از اینکه هر لحظه خطری مرا تهدید می کند می ترسم ومن هم دوست داشتم جایم با تو عوض می شد روی زمین راه می رفتم در کنار جوی آبی می نشستم و از محیط اطرافم لذت می بردم . همیشه قبل از پرنده ها آب می خوردم و همیشه تا می آمدم پرنده ها پرواز می کردتد . من هم دوست داشتم هر وقت دلم می خواست به پرنده ها سنگ می زدم بچه هایشان را اذیت می کردم یا آن ها را در قفس می کردم اما آیا چیزی عوض می شد ؟نه- هیچ- من انسان می شدم وتو پرنده و باز همان ترسها و دلهره ها . شاید جالب باشد که بدانی که عوض شدن جای ما با مرگ تحقق می پذیرد . ما برای مردن از آسمان به زمین سقوط میکنیم وشما انسان ها هم برای مردن از زمین به آسمان پرواز می کنید وآن وقت است که هر دو ی ما به آرزوی خود می رسیم من در زمین خانه دارم و تو در آسمان پرواز می کنی و منزل می کنی برای رفتن باید رفت ایستادن باعث خستگی بیشتر ما می شود و رفتن وتلاش و امیدوار بودن ما را به مقصود می رساند. نه از کسی برنج ونه دلگیر باش ومطمئن باش جز شرمندگی چیزی عاید حسودان نخواهد شد....و این را بدان که خدا با هردوی ماست...

منبع:http://samansion.blogfa.com

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۳
بهمن کاظمی

ماهانما گاندی

به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من  خودم را  از خودم ساخته‌ام.
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.
تویى که تو از من می‌سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند، نه آرزوهایشان.
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى.
و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که  مرا می‌خواهى یا نه.
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى، همین گونه که هستم و من هم.تو را
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.از تو
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست، پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی‌صادر کنی و من هم.نمی توانم
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می‌کنند و می‌ستایند.
حسودان از من متنفرند، ولى باز می‌ستایند.
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم.
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.
من قابل ستایشم و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد.
به خاطر بیاورى که اشخاصی را که هر روز می‌بینى و با آنها مراوده داری
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان با نقابى متفاوت اما همگى جایزالخطا.
نامت را انسانى باهوش بگذار ، اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى  و یادت باشد که این‌ها رموز بهتر زیستن هستند.
مهاتما گاندی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۰ ، ۲۰:۳۳
بهمن کاظمی